گروه آموزشی ادبیات فارسی دوره ی متوسطه

گروه آموزشی ادبیات فارسی شهرستان آبدانان مقدمتان گلباران

گروه آموزشی ادبیات فارسی دوره ی متوسطه

گروه آموزشی ادبیات فارسی شهرستان آبدانان مقدمتان گلباران

کنایه های درس کباب غاز


کنایه های درس کباب غاز

کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن

مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد

آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟

آب نکشیده : کنایه از آبدار

صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید

آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 

جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل

ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار

از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن

لابد این قدرها از دستش ساخته است .

از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .

از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .

از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد 

اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است 

با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم

بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره 

منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود

برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر

محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند

برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت

آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون

بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن

عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...

بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن

به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... 

بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . 

به جا : کنایه از مناسب و شایسته

همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست

به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .

به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ

این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .

بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .

من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .

جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .

پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )

این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .

پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز  .

خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .

پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول

دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .

پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .

تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .

موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .

تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .

ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .

جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .

جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...

چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن

حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .

چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند 

چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .

گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .

چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .

اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .

چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .

می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...

چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی

ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .

چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...

چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...

حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

یارو حساب کار را کرده ...

حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .

اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..

2- کنایه از درست و منطقی

دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...

اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...

هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .

حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .

با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .

حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .

دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .

حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .

مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...

خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .

در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.

 خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .

با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...

خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .

عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...

خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...

دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..

خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .

گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .

خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .

با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .

یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .

خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .

خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .

خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .

بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .

چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...

خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .

تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .

دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .

بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .

در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .

دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .

وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..

دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .

دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید 

دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .

چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .

از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .

دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .

دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .

یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .

دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .

یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .

در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .

دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .

والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .

روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .

زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .

زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .

زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی

به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .

زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن

دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .

ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .

بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .

ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .

شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .

سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .

سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .

لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .

سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .

مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد  .

سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .

ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .

سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم

معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .

سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم

ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.

یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...

سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او

الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .

سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .

مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.

سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن

گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.

شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن

از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .

شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری

ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.

شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل

شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن

این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.

صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن

دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...

حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.

صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن

وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه  سرخود قرار داده بودم ...

عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او

الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است.

غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان

قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...

غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره

بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن

قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن

خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.

قدم نهادن : کنایه از واردشدن

گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.

قنداقی: کنایه از نوازد

گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.

قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن

معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد

کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن

ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .

کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری

ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...

کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .

جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن

یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.

کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن

راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.

کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه

سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.

کشیده : کنایه از سیلی ، چَک

در را بستم  وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...

وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .

کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن

یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.

کمرکش: کنایه از میانه ، وسط

مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...

کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار

این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...

کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن

درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.

گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن

مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.

گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او

ولی به نظرم این گره فقط  به دست خودت گشوده خواهد شد

گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده

بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.

گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن

پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن

گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن

همه گوش شده بودند و ایشان زبان

مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .

دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...

ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن

دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.

ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.

دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.

ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .

مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .

چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.

مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .

گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .

نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن

چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .

ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .

خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.

نثار کردن: کنایه از حواله کردن .

وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .

نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته

کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .

نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس

بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...

نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند

پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.

نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او

در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده .

نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن

نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی .

واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن

دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.

هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.

گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.

همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن

به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی.

هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار

دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا رشیدی شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://danayanrooz.blogsky.com

نزدیکتر ایستاده ای به من , اما من
هر چقدر
دستم را دراز می کنم
به تو نمی رسد...
آه از این دیوارهای ِ شیشه ای سر به فلک کشیده ی بلندِ غرور
‏... که جز به دوری مان رضا نمی دهند !!!
روزنه ای باید
برایِ لمس ِ دستانت
روزنه ای هر چند کوچک
هر چند , سخت
باید بگردم
پیدا کنم
شاید هنوز هم بشود دستت را گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد