نگاهی کوتاه به زندگی و تفکر محمدعلی جمال زاده
« جمال زاده » آغازگر ادبیات معاصر« ایران »
نگاهی کوتاه به زندگی و تفکر محمدعلی جمال زاده
گرایش به دیدگاههای«مدرن» اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشور ما، همراه و پا به پای تحولات اقتصادی و به ویژه، با رشد نیروهای مولد، چندی پیش از«مشروطه» خود را نشان داد و سپس با خیزش انقلابی «مشروطیت»- که باعث شد تا جامعه از نظر فکری، دچار تحول شود- رشد و نمو کرد و پس از پشت سر نهادن بسیاری موانع و دست و پنجه نرم کردن با نیروی ارتجاع، به دستاوردهای گوناگون و منحصر به فردی رسید که هنوز هم می تواند آبشخور جریانات اجتماعی و فرهنگی ما باشد و هست. چه را که تحولات ایجاد شده بر مبنای جنبش«مشروطه» تحولاتی روبنایی نبودند که بگوییم جامعه ی ما بدین وسیله تنها قدمی به جلو برداشته و گامی فراتر رفته، بل که «مشروطه» در دیدی کلی مسبب دگرگونیای اساسی در «ذهن» و«عین» جامعه شده و به تعبیری باعث شد تا کشور ما قدمی اساسی به سوی «مدرنیته» بردارد. چنین قدمی در دید نخست شاید کم اهمیت قلمداد شود، اما وقتی به گذشتهی این کشور استبداد زده بنگریم، کشوری که هردورهاش با دیکتاتوری مسلط رو به رو بوده، آن وقت بیشتر پی به اهمیت آن خواهیم برد.
پیش از آغاز
با نگاهی دوباره و این بار عمیقتر به سیر تحول و تکامل فکری، فرهنگی و اجتماعی جوامع و با توجه به زمینهها و پدیدههای موثر تاریخی روی آنها، به خوبی در مییابیم که عوامل و شرایط اجتماعی، مستقیم یا غیرمستقیم در شکل گیری آن چه زیر عنوان ناخودآگاه یا خودآگاه جمعی انسانها تعریف می شوند، نقش تعیین کنندهای دارند. بی شک شناخت هرچه جزییتر این شرایط، هم چنین روابط متقابل میان عوامل ذهنی و عینی جامعه امری است اجتناب ناپذیر. چنین عواملی، خود را در زمینههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نشان میدهند که این هر سه، در ارتباطی تنگاتنگ با یک دیگر معنا داده و باعث می شوند تا مجموعه ساختار جوامع، در محدودهی «نگاه فلسفی به پیرامون» تعریف شود. در این میان اما، نقش عوامل و شرایط اجتماعی و اقتصادی در زمینههای فرهنگی و ادبی جامعه از اهمیت خاصی برخوردار است. چه را که در یک دید کلی، پیش رفتهای عینی هر جامعهای، خواه ناخواه به نوع تفکر، بینش و در یک کلام «خودانگیختگی فرهنگی» مردم آن جامعه- که در نوع تولیدهای ادبی و هنری نمود می یابد- بستگی دارد. در ایران «جنبش آزادی خواهانه مشروطیت» چنین کیفیتی را داشت. بنابراین از اهمیت خاص تاریخی برخوردار است. بررسی این جنبش، به عنوان پروسهای که تغییرات گاه بنیادی بر بسیاری از پدیدههای جامعهی ما گذاشته و هم چنین به عنوان مقطعی که نظام فکری و بینش فلسفی دیگرگونه ای را پیش پای جامعه نهاده، میتواند بسیار حائز اهمیت باشد.
«جنبش مشروطه» با همه ی معایبی که داشت تاثیرات عمیقی در ارکان مادی، معنوی و فرهنگی ما نهاد. پیش رفت این جنبش در یک مدت البته کوتاه و در نتیجه بیداری هرچند ناقص مردم، باعث نوعی «خودانگیختگی جمعی» شد که خود را در عرصههای فرهنگی و ادبی به نحو بارزی نمایان ساخت. این آگاهی البته، بنابر ضرورت و شرایط خاص جامعه ی ما و در اثر محرکات داخلی و خارجی، همواره در نوسانات کیفی قرار گرفته و به دلیل خیلی ساده ی«شرایط خاص جامعه» منحصر به مشروطه نبوده و نیست. از این رو کند یا تند بودن چنین پیش رفتی به طرز کاملاً محسوسی، قابل درک است. با این حال و گذشته از این نوسانات در سیر تحول رو به جلوِ جامعه ی بعد از مشروطه، تولیدات و محصولات فرهنگی و ادبی ویژهای با توجه به خصوصیتهای این دوره تاریخی، عرضه شده که بسیار قابل تاملاند. اهمیت چنین محصولاتی بی شک، هم در نوع نگاه و پس زمینههای فکری تولید کنندگان آن است و هم در«ساخت» یعنی تغییر سبکها، پیدایش اشکال جدید زبانی، مطرود شدن شیوههای قدیمی، یافتن راه کارهای برون رفت از شیوههای کاملا منسوخ شده و به چالش کشاندن سنتهای ادبی و فکری کهنه و ...! چنین پارامترهایی از سویی دیگر معرف تحرک یا ایستایی نظام اجتماعی یک جامعه نیز هستند.
البته تاثیر متقابل اجتماع، ادبیات و هنر، امری است غیر قابل انکار.
اما این که کدام دوره با چه خصوصیات و ویژگی هایی توانسته و می تواند طلایه دار تحولاتی مثبت باشد، مقوله ای است قابل بررسی و باعث میشود به طور مشخص، سبک ادبی فردی یا دوره ای از ادبیات به چالش گرفته شود تا به این وسیله بهتر بتوانیم آثار ادبی هر دوره و زمینه های شکل گیری آن را از لحاظ «محتوا» و «ساخت» مورد قضاوت قرار دهیم.
در جامعه ما البته روند چنین حرکت و پیش رفت هایی کند- و بسیار هم کند- بود. مسایل و مشکلاتی که برای رشد و تکامل «مشروطه»به وجود آمد، باعث شد تا نوزاد انقلاب، ناقص الخلقه به دنیا بیاید، اما این نوزاد عقب مانده به هر طریق توانست در ابتدا، از تحولات محتوایی پدیدهها به «شکل» و «قالب» دیگر گونه ی قبل از خود، دست یابد و به این ترتیب رشدی به جلو داشته باشد.
«محمد علی جمال زاده» به راستی یکی از فرهیختگانی بود که آگاهانه و با بینشی مترقی، به لزوم هرچه بیشتر چنین ارتباطی نه تنهاپی برد، بل که آن را تعمیم داد. از این رو نگاه به زندگی و آثار او، بسیار می تواند راه گشا باشد. هم، از نظر اجتماعی و هم، از نظر ادبی. چه را که با نگاهی عمیق به سیر تفکر«جمال زاده» و نوع تحلیلاش از پدیدههای پیرامون- که هم واره نیز با نوعی طنز آشکار همراه بوده- در می یابیم که او به طور کلی به «جامعه» ی خود می اندیشید و داستان را نیز در این مسیر دنبال می کرد. چنین نگاهی هم چنین ما را بر آن می دارد تا هم کلام با «جلال آل احمد» بگوییم:«او طلایه دار یک دوران شکوفایی در ادبیات به شمار می آید و آثارش.... از فضیلت تقدم برخوردار است.»
آغاز حرکت
«محمدعلی جمال زاده» فرزند «سید جمال الدین اصفهانی» - آزادی خواه به نام مشروطه - در سال 1270 خورشیدی (1309 ق. 1892 م.) در «اصفهان» به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهاش گذراند. تا این که بین سالهای 80 یا 81 همراه «جنبش مشروطه» با همه ی معایبی که داشت تاثیرات عمیقی در ارکان مادی، معنوی و فرهنگی ما نهاد. پیش رفت این جنبش در یک مدت البته کوتاه و در نتیجه بیداری هرچند ناقص مردم، باعث نوعی «خودانگیختگی جمعی» شد که خود را در عرصه های فرهنگی و ادبی به نحو بارزی نمایان ساخت.
خانوادهاش به «تهران» عزیمت کرد. پدرش او را برای تحصیل به «لبنان» فرستاد و در یک دبستان غیر مذهبی نام نویسی کرد. پدر که نقش بسیار مهمی در«جنبش مشروطه» داشت بالاخره در سال 1286خورشیدی (1908 م.) به دست عوامل مزدور و جیره خوار «محمدعلی شاه» در«بروجرد» به قتل رسید اما میراث گرانبها ی روح آزادی خواهی و دفاع از حقیقت را در روحیه و شخصیت پسرش به ارث گذاشت. «جمال زاده» دوره ی متوسطه را نزد کشیشان«لازاریست» در جبل«لبنان» و در مدرسه ی«آنطورا» به پایان برد. سپس در سال 1328 ق. از طریق «مصر» عازم «پاریس» شد. او تا پایان سال 1329 ق. در«لوزان» ماند و در اوایل 1333 ق. در رشتهی حقوق از دانش گاه «دیژن فرانسه» فارغ التحصیل شد و لیسانس گرفت. در همان سال نیز با همسر اول خود،«ژوفین» از اهالی «سوئیس» ازدواج کرد. او در گرماگرم جنگ جهانی اول، به «برلین» رفت و در کنار آزادی خواهان ایرانی قرار گرفت. چندی بعد برای اجرای ماموریتی از «برلین» به «بغداد» رفت. در آن جا روزنامه ی «رستاخیز» را منتشر کرد و هم چنین توانست با «عارف» شاعر معروف و«حیدرخان عمو اوغلی»- از مجاهدان به نام ایرانی- آشنا شود و ارتباط بگیرد و گروهی به نام «قشون نادری» از جوانان کُرد، برای جنگیدن با سپاهیان «روس» و«انگلیس» تشکل داد که فرماندهی آن با «محمد نیساری قراچه داغی» بود. ولی این قشون بی آن که کاری صورت دهد، از هم پاشید. سال 1310خورشیدی(1931م.) آغاز خدمت «جمال زاده» در دفتر بین المللی کار در «ژنو» بود که 25 سال بعد یعنی در سال 1355 خورشیدی، از آن جا باز نشسته شد.
او هم چنین پیام ملیون «ایران» را در انجمن صلح «استکهلم» مطرح و قرائت کرد(1335ق.) و پس از مراجعت به «برلین» دست به نویسندگی زد. در سال 1300 خورشیدی(1921م.) مقاله ی «تاریخ روابط ایران و روس» به صورت جزوه هایی به ضمیمهی روزنامهی «کاوه» منتشر شد. همان سال نخستین مجموعه داستاناش به نام«یکی بود، یکی نبود»- شامل شش داستان کوتاه با طنزی تلخ و توصیفی از سنت و کهنه پرستی، جهل و خرافه- به چاپ رسید. این مجموعه به عنوان نخستین کتابی که بسیاری از سنتهای قلمی را چه در «محتوا» و چه در «قالب» فرو ریخت و بر خلاف معمول، به زبان محاوره ی معمولی نگاشته شده، در سطح جامعه، بازتابهای متفاوتی را برانگیخت. گروهی آن را به شدت نفی کرده و محتوای آن را نوعی اهانت به جامعه و آداب و رسوم ایرانی تلقی کردند. از طرفی دیگر خوانندگانی بودند که دریافتند این داستان ها آغازی بسیار جدی و مهماند برای پی ریزی بنیانی نو که از لحاظ تفکر دغدغهی طرح اوضاع و احوال و حوادث جامعه را دارند و از لحاظ محتوا نیز با طنزی ظریف و آشکار، دورهی منحط دیکتاتوری و زور و قدرت را به باد انتقاد گرفته اند. «جمال زاده» در مقدمهی این کتاب گفته است:«... در مملکت ما هنوزهم، ارباب قلم عموما در موقع نوشتن، دور عوام را قلم گرفته و پیرامون انشاءهای غامض و عوام نفهم می گردند...»
«جمال زاده» پس از بازنشستگی از دفتر بین المللی کار، مدت ها وابسته ی فرهنگی «ایران» در مرکز اروپایی سازمان ملل متحد بود تا این که شمع وجودش در 17 آبان 1378خورشیدی (8 نوامبر 1997م.) در خانه ی سال مندان «ژنو» خاموش شد. از آثار بسیاری که از او به یادگار مانده می توان بعد از«یکی بود، یکی نبود» به«گلستان نیکبختی»(پند نامه ی سعدی-1317)،«دارالمجانین»(1320)، «سرگذشت عمو حسینعلی»(1321)،«قلتش دیوان»(1325)،«صحرای حشر»(1326)،«سر وته یک کرباس»(1335)،«تصحیح سرگذشت حاجی بابا»(1345)،«قصه ما به سر رسید»(1357) و ... نام برد. او غیر از این آثار، ترجمه هایی نیز از«شیلر» باعنوان «دون کارلوس» و «ویلهلم تل»(هر دو در سال 1335)،«خسیس» اثر«مولیر»(1336)، «قنبرعلی، جوان مرد شیراز» اثر«دوگو بینو»(1357) و... دارد.
یک قرن زندگی
هشتاد و پنج سال از انتشار نخستین مجموعه داستان «جمال زاده» می گذرد. اهمیت این مجموعه نه صرفن به عنوان نخستین مجموعه از ادبیات داستانی مدرن در زبان فارسی، بل که در درجه ی اول، به سب آغاز گر سیر تحول ادبیات «ایران» به طورعام است که زمینه هایش در انقلاب مشروطه شکل گرفته بود. «جمال زاده» به حق آغازگر ادبیات معاصر«ایران» در دوران بعد از مشروطه است.
«جمال زاده» در«سوییس» و بعدها در«برلن»، با جمعی از میهن پرستان ایرانی، زیر نظر«تقی زاده» کمیته ی ملیون «ایران» را با هدف رهایی کشور از استبداد قاجار تشکیل داده بود. آن جا بود که در یکی از نشست های این گروه، نوشته ای را به عنوان حکایت کوتاهی خواند که محض تفریح خاطر، نوشته بود و آن حکایت«فارسی شکر است» نام داشت و با این که مورد استقبال اعضا قرار گرفت، شاید کسی باور نداشت که همین حکایت کوتاه، قرار است راه نوینی را درداستان نویسی «ایران» رقم بزند و...چنین هم شد. این نوشته در همان سال در مجموعه ی «یکی بود، یکی نبود» به همراه پنج داستان دیگر منتشر شد و به این ترتیب یکی از مهم ترین وقایع تاریخ ادبیات «ایران»، شکل گرفت. «چایکین» خاورشناس معروف روسی درباره ی این کتاب گفته:« تنها با یکی بود، یکی نبود است که مکتب و سبک رآلیسم در ایران آغاز شد و همین سبک و مکتب است که در واقع به عنوان شالوده ی جدید ادبیات داستانی در ایران محسوب شد و فقط ازآن روز به بعد می توان از پیدایش نوول و قصه و رمان در ادبیات هزارساله ی ایران سخن راند.»
از خصوصیات سبک و نثر«جمال زاده» تعریف و توصیف است. او در داستان هایش گوشه هایی از زندگی ایرانیان را در دوران مشروطه، با نثری ساده، متفاوت، طنز آمیز و به صورتی انتقادی به تصویر کشیده است.
«رآلیسم» انتقادی «جمال زاده» اما، «رآلیستی» بود که تازه شکل گرفته بود. آن هم در محاصره بسیاری از متعصبان و متحجران که در طول تاریخ همواره وجود داشته و دارند. کسانی که با هرگونه تغییر و تکامل جامعه مخالفاند. همانهایی که در برخورد با شعر«نیما» نیز، به نبش قبر پرداخته و در گورها قافیه میجستند و برای استخوانهای پوسیده قصیده
هشتاد و پنج سال از انتشار نخستین مجموعه داستان «جمال زاده» می گذرد. اهمیت این مجموعه نه صرفن به عنوان نخستین مجموعه از ادبیات داستانی مدرن در زبان فارسی، بل که در درجه ی اول، به سب آغاز گر سیر تحول ادبیات «ایران» به طورعام است میسرودند. همانها که در زمان انتشار«یکی بود، یکی نبود» محافظه کارانه در ملاء عام، کتاب را سوزاندند. اما اگرچه این موضوع «جمال زاده» را به شدت تحت تاثیر قرار داد، لیکن با آگاهی فراوان از ادبیات «ایران» و جهان، همه را- چه دوست و چه دشمن- به آرامش دعوت کرد تا با پروراندن مضامین طنز آمیز، به شیرینی سخناش بیفزاید و به این ترتیب به انتقادی غیرمستقیم و گاه مستقیم از همین مرتجعهای متعصب بپردازد.
«.... پس از آن که دید از آه و ناله و غوره چکاندن، دردی شفا نمییابد، چشمها را با دامن قبا پاک کرد و در ضمن هم، چون فهمیده بود قراولی، کسی، پشت در نیست یک طومار از آن فحشهای آب نکشیده که مانند خربزهی گرگاب و تنباکوی حکان، مخصوص خاک ایران خودمان است، نذر جد و آباء این و آن کرد...» دراین نمونه، به خوبی نثر آشنای«جمال زاده» را- که به پیکر داستان، جان بخشیده- میبینیم. به طور کلی نوشتههای طنزآمیز«جمال زاده»، مانند «دارالمجانین»،«صحرای محشر»،«عمو حسینعلی»(هفت قصه)،«راه آب نامه»، در میان آثارش، جای گاه خاصی دارند. چه را که در این نوشتهها چهرههای مختلف اجتماع «ایران»، مردم کوچه و برزن و... - که خود، از نزدیک با آنها و با عقایدشان آشنایی داشته- ترسیم شده و گوشههایی از زندگی ایرانیان در دورهی مشروطیت، به صورت انتقادی، با نثری ساده و آمیخته به ضرت المثل و اصطلاحات عامیانه آمده است.
و سرانجام...
همان طور که گفته آمد با این که «جمال زاده» از نظر آگاهی از ادبیات «ایران» و«جهان» هم چنین مسایل اجتماعی- به ویژه نقش مشروطیت در جامعه، منحصر به فرد بود، لیکن نتوانست نقش پیش روی خود را تا آخر، حفظ کند و در دام ابتذال گرفتار آمد. او درواقع، کم کم از جریان زنده ی ادبیات داستانی مدرن- که خود به نوعی پدید آورنده ی آن بود- فاصله گرفته، دور شد. او هم چنین نتوانست در خود، دغدغهی ارتباط میان «عوامل اجتماعی» و«تولید ادبی» را برای مدت طولانی حفظ کند و خیلی زود، از صحنهی فعالیتهای اجتماعی دور شد. در داستان نویسی نیز به نوشتن خاطرات ملال انگیز و کسل کننده پرداخت و در آثارش، اخلاقیات ناپسند مردم «ایران» را به تمسخر گرفت. برای همین است که از او به عنوان یک چهرهی زندهی ادبی یاد نمیکنند. چه را که پیوندهای خود را با واقعیت های چامعه، از دست داد!
انگار شرایط و عوامل اجتماعی قرار را بر این گذاشته بودند تا بیرق تکامل هرچه بیش تر داستان و داستان نویسی و ادبیات معاصر به دست«صادق هدایت» به اهتزاز درآید.
به هرحال «جمال زاده» را به مصداق بیت زیر- که خودش در دیباچهی یکی بود یکی نبود آورده- میستاییم:
افسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
سلام جناب آقای دیناری خسته نباشید وبلاگ شما خیلی زیبا و دیدنی است به خصوص قالب وبلاگتان خیلی زیبا و به وبتان می اید . وبلاگ شما خیلی به در دم خورد و برای اینکه وبتان بیشتر جا بیفتد من شما رو لینک کردم .. با تشکر . موفق باشید
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
حافظ
شعری راجع به دوستی از حافظ شیرین سخن
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
زندگی نامه فردوسی
"حکیم فردوسی" در طابران طوس در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
سخنان حکیمانه فردوسی
دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد . فردوسی
گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است . فردوسی
خرد برترین هدیه الهی است . فردوسی
خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست . فردوسی
کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است . فردوسی
بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است . فردوسی
خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند . فردوسی
اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد . فردوسی
خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است . فردوسی
کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد . فردوسی
دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی . فردوسی
به این زمین گرد که بسرعت می گردد بنگر که درمان ما در آن است و درد ما نیز ، نگاه کن و ببین که نه گردش زمانه آن را می فرساید و نه رنج و بهبودی حال بشر آن را به آتش می کشد ، نه آرام می شود و نه همچون ما تباهی می پذیرد . فردوسی
روح و روان و دل جهان روشن است و زمین را بی دریغ روشن می سازد خورشید از خاور برخاسته بسوی باختر که مسیری درست و بی نظیر است ای آنکه همچون آفتاب لبریز از نور و خردی تو را چه شده است که بر من نمی تابی ؟!! . فردوسی
چراغ مایه دفع تاریکی است ، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است ، که از آن دوری باید جست . فردوسی
بی خردی است، که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل )انجام می دهد . فردوسی
رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست . فردوسی
اگر برای انجام کاری بزرگ ، زمان نداری .بهتر است بی درنگ آن را به دیگران بسپاری . فردوسی
کتاب زندگی گذشتگان ، جان تاریک را روشنی می بخشد . فردوسی
این جهان سراسر افسانه است جز نیکی و بدی چیزی باقی نیست . فردوسی
فرمان ایزد به جهانداران داد و دهش است . فردوسی
کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند . فردوسی
آنکه آفریننده و با فر است در این جهان رنج های بسیار خواهد خورد . فردوسی
از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند . فردوسی
جایگاه پرستش گران کوهستان است . فردوسی
آزادگان را کاهلی ، بنده می سازد . فردوسی
فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز رامش و آوای نوش نخواهند شنید . فردوسی
کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت . فردوسی
خسروی بزرگتر ، بندگی بیشتر می خواهد . فردوسی
ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید ، ابتدا عهد و پیمان می گیرد ، سپس راز می گوید . فردوسی
آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود . فردوسی
دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت . فردوسی
جز مرگ را ، هیچ کسی از مادر نزاد . فردوسی