از مخمل و ابریشم از آقای بهروز یاسمی
پرده اول سال 78
به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را
به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را
و حالا مثل نیلوفر به دنبال رد پایت
به هر سو می کشانم شاخه های پیچ و تابم را
یقین دارم که چشمانت ز هرم واژه ها می سوخت
اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را
و گر نه با همین نامه برایت می فرستادم
دو برگ از دفتر اندوه بیرون از حسابم را
و یا بی پرده و روشن برایت شرح می دادم
فقط یک خط ز سر فصل کتاب اضطرابم را
که تا دیگر دل بی اعتقادت باورش می شد
که من هم چون تو پنهان می کنم از خود عذابم را
پرده دوم ده سال بعد!
خدا را کدخدا ای حاکم آبادی بالا
بگو تا دخترت دریابد این حال خرابم را
بگو زلف سیاهش را نریزد بر سر و رویش
نیامیزد به ظلمت قرص ماه و آفتابم را
بگو بر من بشوراند جوانان دهاتی را
ببیند غیرت طوفان تبار عشق نابم را
بگو تا دخترت پایین بیاید از خر شیطان
بگو نگذار تا ناگه بگیرد خون رکابم را
بگو این عاشق از آن عاشقان داستانی نیست
بگو این کله خر می بندد از نو راه آبم را
خلاصه گفته باشم کدخدا دیگر خودت دانی
همین حالا همین امروز می خواهم جوابم را
اشاره : دوست، برادر و همشهری شاعرم عبدالجبار کاکایی غزلی دارد با همین ردیف و همین قافیه، در سال 78 پرده اول این غزل را با اشاره و پیش درآمد غزل کاکایی دادم به دوست دیگر شاعر جناب علیرضا قزوه تا در صفحه نازنین و جوانمرگ بشنو از نی چاپش کند هر دو غزل در قالب یک غزل! و به نام من در صفحه بشنو از نی چاپ شد و اگر اشتباه نکنم در شماره بعدی آقای قزوه این اشتباه را اصلاح کردند این اتفاق باعث شد تا از خیر این غزل بگذرم و گذشتم و در دفتر شعرهایم یادداشتش نکردم تا چند وقت پیش که در لای کتاب "آسیا در برابر غرب" شایگان چرکنویس آن را پیدا کردم و تا از مه غلیظ خاطرات ده سال پیش بیرون بیایم پرده دوم آن - به شکلی که در بالا خواندید - سروده شده بود و در حاشیه چرکنویس نگاشته شده بود چرا و چگونه؟ من نمی دانم شاید تقدیر این غزل این بود شاید من پیر شده ام و دلم می خواهد به رویا و خیال بافی پناه ببرم شاید...و شاید صد هزاران شاید دیگر